کیهان نوشت: در جشنواره سی و سوم هم آش همان آش جشنواره سی و دوم (و البته جشنوارههای قبلی و قبل تر) بود و کاسه همان کاسه! هیچ فیلی به هوا نرفت و اتفاق خاصی نیفتاد که هیچ، بنا به باور اغلب منتقدان و هنرمندان و حتی مردم، پس رفت آشکاری در میان مجموعه آثار جشنواره فیلم فجر به چشم خورد. (در جشنواره سی و سوم فیلم فجر، این توفیق را داشتم که از کاخ جشنواره و سالن نمایش برج میلاد دور مانده و در سینماهای به اصطلاح مردمی و در کنار مردم به تماشای فیلمهای جشنواره بنشینم).
جشنواره فیلم فجر که باید ویترین سینمای ایران باشد (اینکه بایستی تجلی گاه هنر انقلاب باشد، پیشکش! که سالهاست از این فقره قطع امید کردهایم!) در واقع تصاویری را به نمایش گذارد که اغلب نه به سینما ارتباطی داشتند و نه به ایران و جامعه ایرانی و همچنان با خود این دروغ بزرگ را یدک میکشیدند که گویا «سینمای ایران» هستند!
در حالی که اولا، آنچه بیش از همه موضوعات، جشنواره سی و سوم فیلم فجر را (مانند سال قبل و سالهای قبل تر) رنج داد، ساختار به شدت ضعیف و زیر خط فقر استاندارد سینمایی اغلب فیلمهای بخشهای مسابقه سینمای ایران بود که اساسا حرمت جشنواره را خدشه دار ساخته بودند. انگار که این جماعت اساسا با ساختار و ریتم و بیان سینمایی بیگانه بودند!
فیلمهایی همچون «اعترافات ذهن خطرناک من» (هومن سیدی)، «بهمن» (مرتضی فرشباف)، «دوران عاشقی» (علیرضا رئیسیان)، «شکاف» (کیارش اسدی زاده)،
«شیفت شب» (نیکی کریمی)، «طعم شیرین خیال» (کمال تبریزی)، «عصر یخبندان» (مصطفی کیایی)، «مرگ ماهی» (روح الله حجازی)، «کوچه بینام» (هاتف علیمردانی)، «چهارشنبه 19 اردیبهشت» (وحید جلیلوند)، «در دنیای تو ساعت چند است؟»
(صفی یزدانیان)، «دو» (سهیلا گلستانی)، «ناهید» (آیدا پناهنده) و…
تصاویر و عکسهای کشدار و کسالت بار و خواب آور، تیپهای به شدت کلیشه ای، بدون شناسنامه و هویت، شبه قصههای لَنگ و لوچ، شوخیهای آبکی و لوس حتی اشتباهات فاحش در کارگردانی و فیلمنامه و تدوین و…اغلب فیلمهای یاد شده را از سطح کارهای آماتوری سوپر 8 هم پایینتر آورده بود.
از همین رو اکثر فیلمهای یاد شده اساسا قابلیت نقد و تحلیل هم نداشتند، چه برسد که بخواهیم درباره محتوایشان سخن بگوییم! در همین جا بایستی حساب اندک فیلمهایی همچون «روباه» و «مزار شریف» و «تا آمدن احمد» و «من دیه گو مارادونا هستم» و… را جدا کرد که به هرحال سر و شکل یک اثر سینمایی را دارا بوده و از حداقل استانداردهای ساختاری بهره بردند و صد البته فیلم ارزشمند و تحسینآمیز مجید مجیدی درباره پیامبر اعظم (صل الله علیه و آله) که اساسا نه ربطی به جشنواره فیلم فجر داشت و نه حتی با همین سینمای ایران ارتباطی پیدا میکرد.
امید کجا رفت؟ شادی و نشاط کیلویی چند؟
پنهان کردنی نیست که در اغلب آثار این جشنواره هم همچنان سرخوردگی به چشم میخورد و یاس و وادادگی و روانپریشی و پلشتی و حرص و شارلاتان بازی و زندگی
سرسام آور و سرگیجه دهنده و خانوادههای درهم ریخته و آشفته و آوار بدبختیها و تیره روزیها
و نمایش مصرف و استعمال انواع و اقسام مواد مخدر و اوردوز شدنها و بیکاری و عصبانیت و فراموشی و خودکشی و… و بالاخره خیانت و روابط نامشروع و مثلثی و مربعی و ذوزنقهای و…که پس از غوغایش در سی امین جشنواره فیلم فجر، مجددا عرصه سینمای ایران و به خصوص جشنواره فیلم فجر راجولانگاه خود قرار داده بود. اینها مجموعهای از تصاویری بود که دراغلب فیلمهای سی و سومین جشنواره فیلم فجر (مانند جشنواره سی و دوم) رویت شد و کمتر نشانی از امید و اراده و مبارزه و شادی و نشاط در برداشت.
راستی چه شد آن همه شعر و شعار و غوغایی که سال 92 و در اثنای جشنواره سی و دوم فیلم فجر و قبل و بعد از آن در رسانههای مختلف شاهد بودیم که برخی سینماگران به اصطلاح با دمشان گردو میشکستند و نوای شادی سر داده بودند که «دوران رنج و حرمان گذشت و اینک زمان شکوفایی سینمای ایران فرارسیده و ببینید که در طی سال دیگر (یعنی همین سال 1393 که حاصلش را در جشنواره سی و سوم شاهد بودیم) این سینما کاری خواهد کرد کارستان که در طول این جشنواره و سایر فستیوالهای قبل و بعد از آن سابقه نداشته است»؟!
چه شد آن همه سخنهای شعاری و تبلیغاتی برخی سینماگران در آنونسهای مختلف جشنواره و همچنین در مصاحبهها و گفتوگوها که حکایت از امید و شادی و فضای جدید کار و فعالیت در عرصه سینما داشت؟! آنچه که اساسا در خود دستپخت این دوستان، یعنی محصولات به اصطلاح سینمایی شان، کمتر رویت شد و به چشم آمد! و حتی کسانی که گویا جایزه خود را به ریاست جمهوری تقدیم کردند، اساسا به دعوت ایشان برای تصویر فضای امید و نشاط، پاسخ مثبت نداده و با ترسیم فضاهای تلخ و پایانهای ناامیدکننده و یاس آور،تفاوت چندانی با فیلمهای سال قبلش و قبل از آن و قبلتر از آن باقی نگذاشته و چه بسا که تلختر و غمانگیزتر و سیاهتر نمایاندند!!
صفر را با صفر عوض کردند!
سؤال مهم اینجاست که آیا حاصل همه تلاش مدیریت سینمایی دولت یازدهم با تمامی آن شعر و شعار و سر و صدا و…همین بود؟ آیا واقعا در یک ارزیابی منصفانه خود این دوستان میتوانند به کارنامهشان در طی این یکسال اصلا نمرهای بدهند؟ راستی تفاوت سینمایی که آنهمه شعارش را دادند با آنچه پیش از ایشان و در دورههای قبل نمایش داده شد، چه بود؟ کدام نشاط و سرزندگی و شور و شوق به این سینما برگشت؟ نکند دستاوردشان، آن تصاویر سخیف و ابلهانه شبه فیلمی به نام «تاکسی» بود که اگر نبود آن فحش و بد و بیراههایش به جامعه ایرانی، در جشنواره برلین که هیچ، در بورکینا فاسو هم برایش تره خرد نمیکردند!
لطفا بهانههای ناداوری و زمین چمن و بازیکن دو کارته و گشادی دروازه و سنگینی توپ و مانند آن را هم نیاورید که دیگر به قول ناصرالدین شاه ریشش درآمده!
واقعا نمیشد همان سال 92 و در اوج شعر و شعارها، به فکر طرحهای اساسی و اندیشههای تازه و نیروهای کارآمد برای فقط جاری ساختن یک هوای تازه در این سینما بودند؟ چگونه امکان داشت با همان نیروها و عواملی که سالها در این سینما امتحان پس داده (و در واقع آنچه به عنوان بحران، سالهاستگریبان سینمای ایران را گرفته، حاصل تلاش و دسترنج همین دوستان بوده!) طرحی نو درافکند و کاری کارستان انجام داد؟!
متاسفانه مدیریت سینمای ایران در دورههای مختلف به مانند تیم فوتبالی عمل کرده که به دلیل ناکارآمدی چند تن از بازیکنانش (مثلا زدن گل به خودی یا دفاع ضعیف و یا خط میانی و حمله ناهماهنگ) آنها را در نیمه نخست بازی تعویض نموده ولی به علت ضعف گروهی دیگر، مجددا در نیمه دوم آنها را وارد زمین میکنند و این چرخه را همینطور ادامه میدهند!! واقعا با چنین راهکارهایی، انتظار نتیجه مطلوب میتواند وجود داشته باشد؟
حمله کیهان به نیکی کریمی، هومن سیدی، وحید جلیلوند ، کمال تبریزی؛ از آمدن روحانی با دمشان گردو می شکستند اما فیلم هایشان چرا سیاه و تلخ بود؟